
امشب شیرین تو تنهاست ....
نه دیوان حافظ آرامم می کند نه یاد آن چند خاطره ....
دلم کمی با تو بودن می خواهد ....
حتی اگر به اندازه چند لحظه قدم زدن در خیابان ...
حتی اگر به اندازه یک بار دست کشیدن میان موهات ...
شیرینم اما حاضرم برای همین چند لحظه فرهادوار تیشه به دست بگیرم...
برداشتن این کوه سخت است ...
اما ....
معجزه لبخند تو به من قدرت می دهد ....
فرهاد رویاهای شبانه ...
اینبار هم تو معجزه کن ...